۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

کلامی با تو برادرم...




برادر جان ...
اگر جان را خدا داده ست، چرا باید تو بستانی ؟

با چشمانی خیس و سینه ای سوخته اینبار با تو برادرم سخن دارم.
سوزش چشمانم از گاز اشکاور و سنگینی سینه ام از گاز فلفل شاید مرا به اشتباه می اندازد ولی این اشکهایم حکایت از درد غریبی دارد.
دردی که سالها پیش هم، سینه ای را سوزاند و آفرینش کلماتی از سینه استادی را موجب شد. سوزی که در سخنش متبلور بود، با نغمه های عندلیب آواز ایران زمین جاودانه شد.

برادرم دردی که بر بازوانم نشاندی و سوزی که بر سینه ام گران داشتی در مقابل درد  نابرادری ها و با دوستی دشمنی ها کجا یارای برابری دارد.

برادر جان ...
تفنگت را زمین بگذار
 این کلام استاد فریدون مشیری با نوای استاد آواز ایران محمدرضا شجریان به تو برادرم ...


تفنگت را زمین بگذار،

که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار

تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن

ندارم جز زبان دل ، دلی لبریز مهر تو ،

تو ای با دوستی دشمن !

زبان آتش و آهن

زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهر چنگیزی ست


بیا ، بنشین ، بگو ،بشنو سخن ـ شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید

برادر گر که می خوانی مرا ، بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار،

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو

این دیو انسان کش برون آید.


تو از آیین انسانی چه می دانی ؟

اگر جان را خدا داده ست

چرا باید تو بستانی ؟

چرا باید که با یک لحظه ، غفلت ، این برادر را

به خاک و خون بغلطانی ؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست ،

ولی حق را  برادر جان ، به زور این زبان نافهم آتشبار

نباید جست !


 اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار ...


فریدون مشیری .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر